54

سلام

این سلام فقط برای شخص خودت بود دوست داشتنی ترین قسمت درونی من.

همه ی ما قسمت های محبوب درونی داریم و برخلاف میلمان بر حسب غرایز و امیال طبیعت بخش هایی هم داریم که از انها بدمان می اید.

تو همیشه دوست داشتنی من بودی هرچند سالها از تو فرار کردم

نه از جهت اینکه نخواهمت نه که خدا شاهد است از جهت ترس بود و بس.

حالا رام شدم آرام شدم آنقدر ساکت و تکیده شده ام که خودم گاهی دلم برای خودم میسوزد

یک ناچارِ تنها

حالا به راستی تنهاییم.

در یک خانه ساکت با نور کم رخت های چرک و بدنی که از شدت کتمان هستی به گوشه ای خزیده.

خزیده شدیم و رام حواست هست؟

آن انسان سرکش و پرجنب و جوش تبدیل به موش هزارتوی سرش شده تو این را میخواستی؟

دارم برای خودم گریه میکنم.

هوای نیمه سردی از پنجره باز اتاق به تنم میخورد

پاییز است

دارم فکر میکنم به تو به خودم به این که از چه مسیر اشتباهی دور زدیم که در بیراهه ترین جای ممکن در میان نا کجا اباد دهشت زا لمیده ایم.

پای راه رفتنم نیست. نای حرف زدنم. توان فکر کردنم.

من مرده ام؟ خودم را کشته ام؟ چرا دیگر هیچ چیزی در سرم نیست

من میترسم.

کمکم میکنی؟


بیا فکر کنیم بلند فکر کنیم:

در اتاقک چوبی تاریکی لمیده بود و با خود می اندیشید که در واپسای مرز های شب کسی منتظر نگاه مان هست؟

او که عاجز از درک لامتناهی هستی شقیقه هایش هم نوا با ضربان قلبش بالا و پایین میپرید به کلمات پناه میبرد

چرا؟ هر دو میدانیم از ترس دیوانگی.

تو از دیوانگی میترسی غریبه. از اینکه وقتی راه بروی مقصدی نداشته باشی، از اینکه گوشی تلفنت را برداری و کسی را نخواهی که تورا بشنود. تو معتاد به تنهایی شدی غریبه.

چه کنیم؟

نمیدانم.

غذای ناشیانه ای درست کردم سالاد های با قامت نا موزون را تکه تکه کردم و منتظرم. برای که؟

برای ان بخش از وجودمان که رهامان کرده و به بیرون رفته.

کاش بیاید همه تان را بغل کنم و زار بزنم.

برای که؟ برای خودمان غریبه. برای تمام شدنمان






[ بازدید : 228 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 30 مهر 1401 ] [ 17:37 ] [ ش.م ] [ ]