55

نام این فصل: حسادت.

احساسی که این روزها عجیب و غریب درونم متولد شده رشد میکند و جولان میدهد حسادت است.

احساسی که پدر و مادر ریشه ایش را بخواهی وارسی کنی متصل میشوی به چیزی به اسم ناکامی های پی در پی.

وقتی که از هر جنگی که خودت را ناچارا وادار به عمل میکنی شکست میخوری و از هر سو سرگشته به نقطه ابتدایی ات میخزی، به جایی که تن بدرد نخورت را درونش قرار میدهی تا از هجمه ها و حرف ها و فعل ها دور بمانی تا بتوانی بار دیگر قوای پیاده نظامت را مسلح کنی و وادار کنی که جنگ بعد حتما پیروزی است، در همان دم که خودت به حال خودت و به حال تمام سرباز های بیچاره کشته شده ی جنگ ها زار میزنی یک لحظه احساس میکنی چیزی درونت میجوشد

حسش مثل این است که انگار یکی تورا محکم به عقب هل دهد یا یکی اسباب بازی های بچگی ات را برداشته و زده لهش کرده است شبیه وقتی که در کودکی ات میگفتی فلان جا نمی ایم و منتظر بودی که مادرت بیاید نازت را بخرد و تورا ببرد ولی ان ها میگفتن خب. نمی اید برویم. و می رفتن.

چیزی شبیه باور داشتن به اتفاقی که کالا برعکس ان پیش میرود. چیزی شبیه توهم درد ناک شبیه درد گرفتن جای زخمی که هیچ وقت نبوده و نیست.

من متاسفانه باید با خودم و با شما صادق باشم باید بگویم که این روزها عمیقا احساس حسادت میکنم.

یعنی مدام باور هایی که داشتم قالب تهی میکنند و من با سیل واقعیت های درد ناک روبه رو میشوم و در اخبار و اعلامیه های درونم مدام تیتر میشود شکت. شکست بعدی. شکستی هولناک...

از پس خودم بر نمی ایم دیگر

سر درد دارم الان و خوابم میاد. خواب تنها راه فرار موقتی است که جواب میدهد اما راستش را بخواهی این روزها خواب های درستی هم ندارم. به درون خواب هام شبیخون میزنند رعب تمام تنم را میگیرد و من خود بیچاره ام را در اغوش میگیرم مینشینم یک جا و مدام زار میزنم توی خودم اما چشم هام ثابت اند.

من به کمک نیاز دارم همه زندگی ام همه وجودم به یک رهبر قوی و راسخ نیاز دارد.

من بازنده ام؟

هنوز نه.





[ بازدید : 189 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 27 ارديبهشت 1402 ] [ 14:57 ] [ ش.م ] [ ]