احساس خستگی مبرمی در تمام وجودم پخش شده است
در سرم خون میجهد از برای نیستی از برای پوچی
در غم انگیزترین حالت ها این است که تمام خودت بر علیه خودت سودای جنگ
اما من تمام خودم بر علیه خودم سودای سکوت؟؟شکایت به کجا برم؟؟
از تعرض وحشیانه ای به من تا مکیدن سرخی ان طرف
از نگاه سنگین او تا خوردن تمام ان هدف
از تصور هولناک شبی تا گریه در بغل ان هوس
از لبخند مردگی و ان گریه در ان قفس
از تمام پنج سالگی در هوس ان نفس
از همه ی هستی ام در قعر ان بدن
خسته ام از تمام لحظاتی که مدام در درون خود خزیده شده کز میکنم
متنفرم از دروغ های وحشیانه ی خودم به خودم
متنفرم از تمام این سال های زندگی ام
و اکنون درمانده شده در خود زار میزنم؟
هیچکس نیست که بفهمد چه زجری است زندان تنت باشی
هیچکس نیست که بفهمد این هیولای زخمی در درون من مرا بلعیده است
همه چیز در آن واحد پوچ میشود
میتوانم ساعت ها گریه کنم و بعد از لحظه ای تمامش را به نیستی بسپارم
میتوانم ساعت ها در بغلش ارام گیرم اما در لحظه ای به پوچ بودنش یقین بیابم
میتوانم ساعت ها مشغول میکیدن ان نرینه ی هستی شوم اما به باگرکی ان ماده ی هستی لبخند بزنم
میتوانم ساعت ها درون خود زار بزنم وقتی که درون پیست رقص دست میجنبانم
میتوانم شب ها زجه بزنم فریاد بزنم جیغ بشوم گریه کنم ام در حالی که چشمم به صحفه ای سفید رنگ است که تماما مرا در قعر بی دفاعی خود منگ میکند
به راستی عشق چیست؟
به راستی دوست داشتن چیست؟
از ابتدایی ترین لحظه ی زندگی ام مجبور به دوست داشتن شده ام
دوست داشتنی که نفهمیدم نه میفهمم
بزرگ تر شدم درگیر احمقانه ترین احمقیت های کودکی شدم
از اب زلالی که نمیدانستم چیست
تا الت درازی که نمیدانستم کیست
تا مزخرف ترین حالات احساسی اش
و دستمالی که خفه میکرد او را و مرا
حالم بهم میخورد از تمام دستمال های ببچگی ام
از بزرگ تر شدن و تعرض به کنجکاوی ام
از دوست و شدن عشق وابستگی ام
از دروغ های رمانتیک من به خودم
از مثلا دوستت دارم و باز هم رفتن به درون خودم
از خوابیدن در صحفه ای مانیتوری و به بهت رفتن من به خودم
از تمام بدبختی های زمان بچگی ام متنفرم
از همان دغدغه ام تا ساعت سه صبح
از حرف مزخرف و بچگی های خرکی ام
از گریه های من از تمام استریم
از بستری کردن تمام خودم درون خودم
از پای دیگری وسط عشق کودکی
از بازی جدید از حرف های خودم
از فلسفه شعر از تمام تاریخ
از تو از من از تمام خودم
از التماس های شدید برای ماندن من
از مسموم کردنم در انحلال خودم
از مسموم کردنش در تمام تنم
از مسموم کردنش در تمام خودم
از گریه هاش برای تنم
از گریه هاش برای خودم
از همه ای ان ها متنفرم
از ادم جدید وسط شعر فلسفی ام
از دروغ خودم باز هم به خودم
از ارامشی که ندانسته ام
از لبخند زورکی ام به تمام خودم
از حال خوب من وسط موسیقی تن
از حال خوب او وسط لبخند زورکی ام
از گریه های او برای معصومیتم
از گریه های من برای مظلومیتم
از حال بد او برای دلتنگی ام
از حال بد من برای دلتنگی ام
از تقابل من با همه ی ادم های خوب
از تقابل من با تمام خودم
از قعر من برای مبارزه با وجود
از گریه او برای رفتنم
از التماس او برای ماندنم
از همه ی وعده های قشنگ متنفرم
از درخواست مضحکش برای ماندنم
از درخواست مضحکم برای رفتن
از مسمویتش و بی رحمی خودم
از تمام گریه هاش برای خودم متنفرم
از سردرگمی کنون بین مرز عشق و عشق
از تمام کلمات عشق متنفرم
از ماندنم کنار کسی
تا رفتن کنار تویی
از ماندم که با بغض اشک
بوس میکند تمام تنم
از التماس برای ماندنم
از التماس برای رفتنم
از دروغ من به خودم برای عشق
از راهی که نرفته ام متنفرم
از سردرگمی کنون و تلفنی که زنگ خورد
از صدای قاشق غذا متنفرم.
[ بازدید : 274 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]